خاطرات مامان

هیجده ماهگی مبارک

سلام عشقای من بازم مگم عاشقتونم به عشقتون زندگی میکنم نفس میکشم واسه واکسناتون خیلی نگران بودم مرخصی گرفتنم همش به بابایی میگفتم یکی یکی بزنیم ولی اون میگفت نه اگه یکی یکی باشه ممکن کلافتون کنه خلاصه با پادرد شدید و کلافگیتون فقط24 ساعت طول کشید دوباره فرشته کوچولوها خوب شدیدن جونم واستون بگه مامانی چقدر خوشکل حرف میزنین آرتین همش میگی مانیا پوریا میگه پویا سینا رو میگی (سی ده) عمه ای چقدر عمه سهیلا ذوق میکنه  واست خاله با چه تاکیدی میگی به مامان جون اسم کوچیکش میگی (سیبا ) انا آب و میگی آبه چقدر حرف گوش کن شدی موهات کوتاه کردیم دایی مامان زحمت کوتاهیشون کشید باقی ماندشون نگه داشتم آیتن جونم شما کمتر حرف میزنی ولی عمه و اسم بابایی تکرار...
29 تير 1393
1